لبخند های پشت خاکریز
02 مهر 1391 توسط خادم الشهدا
نارنجک ناشی!
همیشه بلاهایی سرش می آمد که هیچکس فکرش را هم نمی کرد. مثلاً یک بار پشت ایفا نشسته بودیم. وسط جمعیت یک دفعه گفت: اسلحه ام افتاد پایین. بچه ها کلی داد و بیداد کردند و صلوات فرستادند تا راننده متوجه شد و نگه داشت.
آن روز داشتیم آموزش نارنجک می دیدیم. بالای یک بلندی نشسته بودیم.
- شماره ی یک نارنجک را بکشید. شماره ی دو دست را عقب بیاورید و با شماره ی سه پرتاب کنید پایین.
نارنجک را گرفت دستش. ضامن را کشید. بعد یک دفعه نارنجک را دیدیم که زیر پایمان افتاده. مربی فریاد زد بپرید پایین. ما رفتیم جای نارنجک و نارنجک سر جای قبلی ما ترکید!
خمپاره.فروردین 88