امام علی مرجع فکری خلفا و منتقد آنان
همانطور که می دانیم حضرت علی علیه السلام با وجود اینکه از حکومت کنار گذاشته شده بودند اما در این دوران شان امام بالاتر و روح ایشان بزرگتر از آن بود که جامعه و مسلمین را به حال خود رها کرده و در امور مملکت مداخله نکنند. ایشان در بسیاری از اوقات به کمک خلفا آمده و انتقادهایی نیز از ایشان می نمودند.
از خدمات چشمگیر امام (علیه السلام) در این دوران آن بود كه دستگاه قضایى نو بنیاد اسلام را رهبرى مى كرد. هر وقت این دستگاه با مشكلى روبرو مى شد فوراً مسئله را به آن حضرت ارجاع مى داد و راه حل آن را خواستار مى شد. گاهى نیزخود امام , بدون آنكه كسى به وى مراجعه كند, خلیفهء وقت را, كه متصدى مقام قضاوت نیز بود, راهنمایى مى كرد و به اشتباه او در صدور حكم واقف مى ساخت و با قضاوتهاى شگفت وقاطع خود موجى از تعجب در اذهان صحابهء پیامبر(صلی الله علیه و آله) پدید مى آورد.ایمان و وجدان پاك على (علیه السلام) اجازه نمى داد در برابر مشكلات اسلام و امور دشوار مسلمانان , مهر سكوت بر لب نهد و خود را از هر نوع مداخله كنار بكشد.
پایدارى اسلام و گسترش آن در جهان , آشنا ساختن امت به معارف و اصول و فروع دین و حفظ عظمت اسلام درنزد دانشمندان یهود و نصارا كه دسته دسته براى تحقیق درباره این آیین نوظهور به مدینه مى آمدند, براى امام (علیه السلام)هدف اساسى بود و تا آنجا كه راه به روى آن حضرت باز بود و دستگاه خلافت مزاحم وى نمى شد و احیاناً دست نیاز];به سوى او دراز مى كرد, از رهبرى و راهنمایى مضایقه نداشت و بلكه استقبال مى كرد.
امام على(علیه السلام) بنا به مصلحت آن روز دنیاى اسلام، سیاست سكوت و انزوا در پیش گرفته بودند لیكن هرگاه كه همین مصلحت اقتضا داشت سكوت شكسته شود از برآوردن فریاد دریغ نمى كردند. این فریاد امام(علیه السلام) گاه در قالب انتقادى كلى ـ بدون ذكر نامى از شخص و یا گروه خاصى ـ مطرح مى شد و گاه با صراحت تمام و با ذكر نام اشخاص بیان مى گردید.
براى نمونه:
الف) امام على(علیه السلام) هنگامى كه مالك اشتر را به فرماندارى مصر منصوب نمودند، در نامه اى خطاب به وى، آشفتگى دوران پیش از حكومت خود را چنین توصیف كردند: «فان هذا الدین قد كان اسیراً فى ایدى الاشرار، یعمل فیه بالهوى و تطلب به الدنیا»; (1) همانا این دین در دست بدكاران اسیر گشته بود، با نام دین به هواپرستى پرداخته و دنیاى خود را به دست مى آوردند.
ب)امام على(علیه السلام) در جواب پرسش شخصى از طایفه بنى اسد كه از وى پرسید: چگونه شما را كه از همه سزاوارتر بودید از مقام خلافت كنار زدند؟، فرمود: «اما الاستبداد علینا بهذا المقام و نحن الاعلون نسباً و الاشدّون برسول الله(صلى الله علیه وآله وسلم)نوطاً، فانها كانت اثرة شحّت عنها نفوس قوم و سخت عنها نفوس آخرین»; (2) آن ظلم و خودكامگى كه نسبت به خلافت بر ما تحمیل شد، در حالى كه ما را نسب برتر و پیوند خویشاوندى با رسول الله(صلى الله علیه وآله)استوارتر بود، جز خودخواهى و انحصارطلبى چیز دیگرى نبود كه گروهى بخیلانه بر كرسى خلافت نشستند و گروهى سخاوتمندانه از آن دست كشیدند.
پ( امام على(علیه السلام) در نامه اى به مردم مصر در خصوص علت بیعت با خلفا مى نویسد: «فامسكت یدى، حتى رأیت راجعة الناس قد رجعت عن الاسلام، یدعون الى محق دین محمد(صلى الله علیه وآله) فخشیت إن لم انصر الاسلام و اهله ان ارى فیه ثلماً او هدماً، تكون المصیبة به علىّ اعظم من فوت ولایتكم التى انما هى متاع ایام قلائل»; (3) از پذیرش خلافت امساك كردم تا آنگاه كه دیدم
گروهى از اسلام باز گشته، مى خواهند دین محمد(صلى الله علیه وآله) را نابود سازند. پس ترسیدم كه اگر اسلام و طرفدارانش را یارى نكنم، رخنه اى در آن ببینم یا شاهد نابودى آن باشم كه در این صورت مصیبت آن بر من سخت تر از رها كردن حكومت بر شماست كه كالاى چند روز دنیاست.
ج) در سال چهلم هجرى امام على(علیه السلام) دستور دادند تا براى روشن شدن وقایع تاریخى، مجموعه اى از آن مطالب افشاگرانه از زبان ایشان نوشته شود. در فرازهایى از آن نوشته ها، امام(علیه السلام) به غصب حق خود و پایین آوردن منزلت بلند ایشان توسط قریش اعتراض مى كنند و مى فرمایند: «اللهم انّى استعدیك على قریش و من اعانهم! فانهم قطعوا رحمى و صغّروا عظیم منزلتى و اجمعوا على منازعتى امراً هو لى»; (4) بار خدایا! از قریش و از تمامى كسانى كه یارى شان كردند به پیشگاه تو شكایت مى كنم زیرا قریش پیوند خویشاوندى مرا قطع كردند و مقام و منزلت بزرگ مرا كوچك شمردند و در غصب حق من با یكدیگر هم داستان شدند.
ز) یكى دیگر از انتقادهاى كلى امام این است كه آنها، منافقان را با آن كه مى شناختند، به حكومت و ولایت مى گمارشتند: «ثم بقوا بعده، فتقربوا الى ائمة الضلالة و الدعاة الى النار بالزور و البهتان، فولّوهم الاعمال و جعلوهم حكاماً على رقاب الناس، فأكلوا بهم الدنیا»; (5)آنان ـ منافقان ـ پس از پیامبر(صلى الله علیه وآله) باقى ماندند و به پیشوایان گمراهى و دعوت كنندگان به آتش با دروغ و تهمت نزدیك شده، پس به آنان ولایت و حكومت بخشیدند و بر گردن مردم سوار گردیدند و به وسیله آنان به دنیا رسیدند.
ط) امام على(علیه السلام) از فضاى اجتماعى و سیاسى دوران خلافت خود كه متأثر از دوران گذشته است چنین انتقاد مى كنند: «واعلموا ـ رحمكم الله ـ انكم فى زمان القائل فیه بالحق قلیل و اللّسان عن الصدق كلیل و اللازم للحق ذلیل. اهله معتكفون على العصیان، مصطلحون على الادهان»; (6) خدا شما را رحمت كند، بدانید كه شما در روزگارى هستید كه گوینده حق اندك، زبان از راستگویى عاجز و حق طلبان بى ارزشند و مردم گرفتار گناه و به سازشكارى هم داستان شده اند.
امام (ع ) خلافت آنان را به رسمیت نمى شناخت و خود را وصى منصوص پیامبر(صلی الله علیه و آله ) و شایسته ترین فرد براى اداره امور جامعه و رهبرى امت مى دانست , اما هرگاه پاى مصالح اسلام و مسلمانان به میان مى آمد از هر نوع خدمت بلكه فداكارى و جانبازى دریغ نمى داشت و با چهره گشاده به استقبال مشكلات مى شتافت .
پی نوشت ها:
.1نهج البلاغه، نامه 53، بخش 70 ـ 71.
.2همان، خطبه 162، بخش 1 ـ 2.
.3همان، نامه 62، بخش 3 ـ 5.
.4 همان، خطبه 172، بخش 4.
.5همان، خطبه 210، بخش 6 ـ 7.
.6 همان، خطبه 233، بخش 2.